۱۳۸۹ آبان ۲, یکشنبه

دوم ابان روزی شیرین از روزهای خدا


پارسای مامان تولدت مبارک

یک سال گذشت به سرعت برق و باد ومن هنوز هاج وواج که واقعا این چه نعمتیه چه شیرینیه و چه احساسیه؟

پسرم دیگه خوب راه میره یعنی میدوه و با شنیدن هر اهنگی شروع به رقصیدن میکنه و حتما هم باید2 دورد ور خودش بزنه دو ست داره همه بهش توجه کنن و براش دست بزنن.عاشق دالی موشکه همش سرش لای دامنم و میخواد بازی کنه تازگی ها هم بلوز خودش روبه زور برمی گردونه رو صورتش تا باهات بازی کنه .

بابا و مامان و خوب تلفظ می کنه و دیروز هم یاد گرفته بگه به به !هر کاری بکنی ادات رو در میاره و برای رسوندن منظورش تازه گی ها مثل قلدرها داد می کشه عاشق بازی کردنه و هر صدای ناگهانی و جدیدی صدای خنده اش رو تو خونه می پیچونه عاشق این صدام عاشق از ته دل خندیدنشم دلم میخواد تو لحظه باهاش باشم بدون کوچکترین نگرانی از حال و اینده.

عاشق لحظه ای که میاد شرکت دنبالم از فاصله دور که منو می بینه مشت می کوبه تو سر و صورت پدرش و داد و هوار راه می ندازه به غیر از دیروز که بچه ام خوابش برده بود از گشنگی و خستگی .

مرسی خدایا هر روز میبینمت

۱۳۸۹ مرداد ۱۹, سه‌شنبه

۱۳۸۸ مهر ۱۵, چهارشنبه

تصویر انتظار شیرین روی بوم سفیدم


فکر کنم ابن چهارمین یا پنجمین لایه رنگییه که روی بومم میذارم، نمیشه اون جیزی که باید بشه !
باید یک فکر دیگه براش بکنم این رنگهایی که روش اومده زمختش کرده، خشن شده!
رنگها رو رو پالت باهم مخلوط میکنم رنگهای روشن و پرانرژی، سیاه رو هم اصلا نمیریزم چون میترسم شیطونی کنه و با بقیه قاتی شه مخصوصا با سفید نمیخوام هیچ جای بومم خاکستری باشه همه چیز روشنه همه چیز عاشقه همه چیز می خنده
تا حالا خیلی چیزها و کس ها رو کپی کردم تا حالا خیلی از رویاهام و خوابهام ،احساسات و افکارم رو رنگ کردم و با رقص قلموم رو محوی سفید ی که باهات هزارتا حرف داشت کشیدم اما این یکی فرق داره هرچی میکشم هرچی رنگ میذارم از جنس این انتظار شیرین نمیشه !
میخوام لابه لای این شیرینی دست و پاهای کوچولو و ظریفش نقش بسته باشه، صدای گریه نرمش اونموقعه که لبهای پایینش شروع به لرزیدن میکنه رنگهامو بی دست و پا کنه ، لبخند شیرینش اونموقع که تو خوابه و فرشته ها پیشش اند بافتهای بومم رو زنده کنه و....

به مامانی کمک میکنی عسلم؟ میخوام ببینمت رو ی بوم سفیدم

۱۳۸۷ دی ۲۱, شنبه